داستان های واقعی FUNDAMENTALS EXPLAINED

داستان های واقعی Fundamentals Explained

داستان های واقعی Fundamentals Explained

Blog Article

عجیب‌تر اینکه، معشوقه صاحب هتل نیز پس از اینکه متوجه شد باردار است، خود را در این استراحتگاه کشت. البته مهمانان بیشماری قبلاً گزارش داده بودند که او را، هم در راهروها و هم در کنار ساحل دیده‌اند.

مولی با انگیزه تمام تلاش خودشو کرد و چند هفته بعد، کارنامش از مدرسه اومد.

پیشنهاد می‌کنیم یادداشت «معرفی مجموعه رمان‌های ترسناک» را هم بخوانید.
Rastannameh
وقتی که مرد غریبه به ماشین رسید، صورتش را به شیشه‌ی ماشین چسباند و با چشمانی سرخ و دیوانه‌وار به دختر خیره شد. موهای مرد آشفته و کثیف بود. روی صورتش نیز زخم‌هایی عمیق خودنمایی می‌کرد.

دخترک فکر کرد که آن شخص پدرش است؛ اما هنگامی که سرش را برگرداند تا نگاه دقیق‌تری بیاندازد، متوجه شد که مرد غریبه‌ای است. مرد لباس سرهمی پوشیده و ریش پرپشتی صورتش را پوشانده بود. او چیز بزرگی را در دست چپش گرفته بود که با هر قدم به جلو و عقب تاب می‌خورد.

وی پاسخ داد: شکست یک اتفاق است، یک شخص نیست! کسی که شکست خورده در مقایسه با کسی که چنین تجربه‌اي نداشته است، هزاران قدم جلوتر است.

پنج ریال بـه ان روضه خوان می‌دهم و پانزده ریال را خودم برمی دارم.

بسیاری از اوقات ما می‌دانیم تصمیم‌مان اشتباه است اما به دلیل احساسات یا لجبازی یا حتی اثبات خود به دیگران، تصمیم اشتباه را عملی می‌کنیم و شادی کوتاه‌مدت و رنج بلند مدت را برای خود ایجاد می‌کنیم.

آدریان حتم پیدا کرد که او یک انسان نیست. در نتیجه به سرعت پایش را روی پدال گاز فشارداد و تصمیم گرفت زن را زیر گرفته و فرار کند، ولی نمی‌دانستند بعد از زیر گرفتن آن زن چه بلایی سرشان می‌آید. چند ثانیه بعد لئو با تردید به پشت سر نگاه کرد تا ببیند که آیا زن هنوز آنجاست یا نه و با وحشت فراوان سر آن زن را دید که روی صندلی عقب قرار داشت.

برای اینکه از علی طلاق نگیرم حتی از خانواده‌اش هم کمک خواستم. به آنها می‌گفتم هر کاری می‌توانید بکنید تا من طلاق نگیرم، حتی با راهنمایی همان‌ها پیش دعانویس رفتم تا شاید بتوانم با دعایی یا وردی شوهرم را از این کار منصرف کنم و دوباره محبتم را در دلش بنشانم ولی انگار هیچ تاثیری نداشت، مرتب به من می‌گفت شر خودت را بکن و برو، به من می‌گفت زنگوله پای تابوت.

حتی لباس‌های خدمه سرجایشان گذاشته شده بودند، اما کسی پیدا نشد. فقط یک پمپ جدا شده در انبار، سه و نیم فوت آب در آبگیر، و یک قایق نجات گم‌شده، نشان می‌دادند که مشکلی وجود داشته است.

در مواقعی که هیچ کس داخل خانه نبود، رهگذران اشباح سرگردان را گزارش می‌کردند. لوتز حتی ادعا کرد که همسرش را در بالای تختشان شناور دیده و او نیز در ساعت ۳:۱۵ صبح از خواب بیدار شده بود.

وقتی دختر بچه با عروسک بازی می کرد، براش سوال شد که چرا این عروسک سه انگشت خودشو بالا نگه داشته.

او پیش من آمده‌ بود تا تصمیم طلاقش را تايید را کنم ولی من این تایید را به او ندادم و بعد از چند جلسه که خواستم با شوهرش در جلسات حاضر شود، دیگر به مشاوره نیامد.

Report this page